یکشنبه 90 خرداد 1 , ساعت 12:32 عصر
مادرم...
نگاهم می کند و می گوید چقدر صورتت رنگ پریده شده! راه می روم و می گوید چقدر لاغر شده ای! و... بگذریم که همه خلاف آنرا می گویند!!
خسته شده ام. این چه محبتی است که فقط بدی می بیند.می خواهم تلافی کنم.نگاه می کنم و می بینم صادقانه تلاش می کند تا راحت باشم و رنگ صورتش درد رنج سالیان را با خود یدک می کشد.با دقت بیشتری بر او چشم می دوزم و این بار لبخندهایی را نشانم می دهد که سعی در پوشاندن سختی ها دارد. هر چه می گردم بدی نمی بینم تا تلافی کنم.خسته می شوم اما نه از محبت هایش بلکه در ناتوانی ام در جبران خوبی ها! زیر لب می گویم هر روز روز توست تویی که همیشه مادرم هستی."هر روزت مبارک و خجسته "و سر به سجده می گذارم و بر نعمت وجودش شکر می گویم.
نوشته شده توسط یاس | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نفس برآور ای سپیده دم شبهای علی (ع)
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]